رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

میوه عشق مامانی و بابایی

اومدم

سلام خوفین؟ من بالاخره اومدم این دنیای شما این همه ازش تعریف میکردین دیدم وای ولی همه چی سه طزف خیلی سرده هاااااااااااااا مامانی هنوزم درد داره بیچاره خوف نشده منم ی خورده مریزم سرما هم خوردم یه کم هم یردی دارم البته دکترگفته زیاد نیست ولی بابایی همش نگرانمه واااای یادم ائفتاد امروز رفتم یه جایی چن تا خانوم با لباس سفید بودن اومد به زور یه آمپول زد دستم به زور چن قطره خون داشتم اونا رو ازم گرفت خیلی دردم اومدددددددد بابایی به خانومه گفت اینقدر این بچه رو اذیت نکنین ولی خانومه گفت این که درد نمیفهمه----- واااای میخاسم بکشمش داد بزنم خودت نمیفهمی الانم دستم داره میسوزه----- به بابایی گفتم اسم خانومو برام یادداشت کنه یه کم که بزرگ شدم میرم ان...
22 دی 1391

وای بازم آمپول

سلام بابا اینجا کجاس دیگه اگه میدونسم اینقده میخوان بهم آمپول بزنن اصلا نمیومدم امروز باز رفتم همون جا که اولین بار اومدم یه خانوم دیگه مثل همون قبلیه اومد با یه آمپول واااااااای فهمیدم باز قراره امپول بزنن آخه اینجا تا تکون میخوری هی آمپول میزنن  واااای خیلی دردم اومد ........ ...
22 دی 1391

اولین عکسم

  لابد دل تو دلتون نیس منو ببینین باشه این اولین عکسمه ۱۵ دقیقه بعد بدنیا  اومدنم ولی خداییش چشم نزنینننننن حالا هی بگین خوشجل نیسم !!!!!  دیدین خیلی خوشجلم ...
22 دی 1391

ناف

سلام خوفین؟ دیروز روز ۱۲ زندگیم بود بالاخره این نافم افتاد وای چقدر سخت بوداااااااا بابایی ومامانی همش نگرانم بودن ولی خف نمیتونسم بهشون بگم که نگران نباشن امروزم چشام شروع کرده به درد کردن شکمم هم که همش  درد داره اصلا اینجا همش درده ..... ...
22 دی 1391
1